بسم الله الرحمن الرحیم ذابت اشباح الطالبین فى عرصة کبریائه. تفطرت ارواح المریدین فى عز بقائه احترقت قلوب المشتاقین فى تعزز جلاله و جماله و ببهائه.


طربت اسرار الموحدین فى ذکر صفاته و اسمائه.


الله است که گم شدگان را آرد بر سر راه. شاهان از درگاه او برند حشمت و جاه. بر هر چیزى قادر است و بر هر شاهى شاه. دستگیر درماندگان و عاجزان را نیک پناه.


او که نه وى را خواند، خاسر کسى که اوست و کارش تباه.


آنست که رب العالمین فرمود: ضل منْ تدْعون إلا إیاه.


رحمن است روزى‏گمار و دشمن‏پرور، خالق خیر و شر، مبدع عین و اثر، نگارنده آدم نه از مادر نه از پدر.


یکى را بینى در دنیا با منزلت و خطر و سینه او از حق بى‏خبر، دیگرى را بینى درخت ایمان در دل و داغ آشنایى بر جگر، نه کفش در پاى و نه دستار بر سر.


آنست که رب العزه میفرماید: إنا کل شیْ‏ء خلقْناه بقدر.


رحیم است او که ایمان دهد و قلب سلیم، مومنانرا رهاند از نار جحیم، بخلق فرستاد رسولى کریم. بستود او را بخلق عظیم. برو خطبه کرد که: حریص علیْکمْ بالْموْمنین روف رحیم.


قوله: اقْتربت الساعة و انْشق الْقمر شور از جانها بیگانگان برخاست، دود حسد از سینه‏هاهاشان برآمد، غبار عداوت بر رخسارشان نشست، آن ساعت که انشقاق قمر پدید آمد و این معجزه آشکارا گشت.


هر یکى از ایشان باعتراض بیرون آمد، یکى میگفت سحْر مسْتمر. یکى میگفت هذا ساحر کذاب. یکى میگفت معلم مجْنون باین بس نکردند و در طعن بیفزودند، یکى گفت مال ندارد درویش است.


یکى گفت حشمت و جاه و تبع ندارد یتیم و دلریش است. درمانده و سرگشته در کار خویش است.


هر کسى بر اینگونه فساد طبع خود همى نمود و بر کفر و شرک خود همى مصر بود، و از درگاه جلال آن سید را نواخت و شرف همى فزود که: اگر مال و نعمت بنزد شما شرط مهترى است، معادن و رکاز عالم خزینه اوست، در لشکر و سپاه مى‏باید، کروبیان و مقربان عالم قدس لشکر و سپاه اوست. ور حشمت و جاه میخواهید کونین و عالمیان بفرمان اوست.


شرق و غرب مملکت گاه اوست. آفرینش آسمان و زمین طفیل قدم اوست.


جبرئیل امین، سفیر درگاه اوست. محشر قیامت میدان شفاعت اوست. حوض کوثر مجلس انس اوست. قاب قوسین قدمگاه عز اوست. بقاء و رضاء خداوند ذو الجلال تحفه و خلعت اوست.


اقْتربت الساعة و انْشق الْقمر موسى کلیم را انفلاق بحر بود. مصطفى حبیب را انشقاق قمر بود. چه عجب گر بحر بر موسى به ضرب عصا شکافته گشت که بحر مرکوب و ملموس است، دست آدمى بدو رسد و قصد آدمى بوى اثر دارد.


اعجوبه مملکت انشقاق قمر است که عالمیان از دریافت آن عاجز و دست جن و انس از رسیدن بوى قاصر و آن گه باشارت دو انگشت مبارک، مصطفى (ص) شکافته گشت و این معجزه مرو را ظاهر گشت.


و در انشقاق قمر اشارتیست، و مومنانرا در آن بشارتى است. چنان که قمر مقهور حق است، آتش هم مقهور حق است. پس بوقت اظهار معجزه رسول، قمر را فرمود تا باشارت وى بدو نیم گشت. اگر بوقت اظهار شفاعت روز رستاخیز آتش را فرماید تا بر گنه‏کاران سرد گردد چه عجب باشد.


قوله: و کل أمْر مسْتقر فالْتقى الْماء على‏ أمْر قدْ قدر إنا کل شیْ‏ء خلقْناه بقدر.


این هر سه آیت در این سورة حجت است بر قدریان و معتزلیان و خارجیان و رد مذهب باطل ایشان که ایشان خیر و شر، همه از خود بینند و گویند الله تعالى آلت آفرید و قوت در وى نهاد و فرمان فرمود. بنده مستغنى شد از حق جل جلاله و او را بتوفیق و معونت حاجت نیست.


لا جرم لازم آید ایشان را که خود را خالق افعال خود گویند تا خداى را عز و جل در آفرینش شریک گفته باشند. و نیز کارها بخواست خود اضافت کنند نه بخواست الله جل جلاله.


و این مذهب ثنویان است و این سه آیت رد ایشان است.


و مذهب اهل سنت آنست که نیکى و بدى هر چند کسب بنده است و بنده بآن مثاب و معاقب است اما بخواست الله است و بقضا و تقدیر او. چنانک رب العزة فرمود: قلْ کل منْ عنْد الله و مصطفى (ص) فرمود: القدر خیره و شره من الله عز و جل.


و قال تعالى و تقدس: إنا کل شیْ‏ء خلقْناه بقدر.


هر چه بود و هست و خواهد بود همه آفریده ماست، بقضا و تقدیر ما، بارادت و مشیت ما. قضایى رفته و حکمى رانده و کارى پرداخته، نه خواست تو است که امروز مى‏دروا کند، کرده ازلى است که مى آشکارا کند.


یکى را رقم فضل بلطف ازل کشیده، قبول وى از عمل وى بیش، اجابت او از دعاء وى بیش. عطاء او از سوال وى بیش. خلعت او از خدمت وى بیش. عفو او از جرم وى پیش.


یکى را روز اول در عهد ازل داغ عدل بر نهاده و از درگاه خود برانده.


عذاب او از معصیت وى بیش، عقوبت او از جرم وى بیش.


اى مسکین، از او جز او مخواه. خدمت بمقاطعت مکن مقاطعه با الله مذهب ابلیس است. ابلیس گفت: اکنون که مرا مطرود و ملعون کردى و از حضرت خویش براندى مرا چیزى ده: أنْظرْنی إلى‏ یوْم یبْعثون همه دنیا بوى داد اما خویشتن را از او بازستد.


او که از او درماند اگرچه همه یافت هیچ نیافت و او که او را یافت اگر هیچ چیز نیافت، همه یافت.


چنانستى که الله فرمودى عبدى تو نبودى و من ترا بودم. خود را بعزت بودم، مزدور را برحمت بودم، دوست را بصحبت بودم. ترا فکنده دیدم برگرفتم.


ترا گذاشته دیدم بپذیرفتم.


آن صفت که بآن برگرفتم برجاست، برداشته خود بیفکنم..؟ بعز عز خود نیفکنم.


إن الْمتقین فی جنات و نهر قیمت و عز آن بقعت نه بمرغ بریان است و جوى روان و خیرات حسان. قیمت صدف نه بصدف است. قیمت صدف بدر شاهوار است که در درون صدف است.


قیمت سراى بقا نه بآن است که در او مأکول و مشروب است. قیمت و شرف وى بآنست که رقم تقریب حق دارد و سمت تخصیص که: فی مقْعد صدْق عنْد ملیک مقْتدر.


و فى معناه انشدوا شعرا:


و لکن من یحل بها حبیب.

و ما عهدى بحب تراب ارض


مقصود رهى ز کوى تو روى تو بود.

کلمه عنْد رقم تقریب و تخصیص دارد.


ما مصطفى عربى را (ص) در سراى حکم این خلعت قربت و شرف و رتبت دادیم که مى‏گفت ابیت عند ربى.


همین خلعت و رتبت، بر قدر روش مومنان فردا در کنار ایشان نهیم که: فی مقْعد صدْق عنْد ملیک مقْتدر.


روى صالح بن حیان عن عبد الله بن بریده انه قال فى قوله تعالى: فی مقْعد صدْق عنْد ملیک مقْتدر ان اهل الجنة یدخلون فى کل یوم مرتین على الجبار تبارک و تعالى فیقرأون علیه القرآن و قد جلس کل امرئ منهم مجلسه الذى هو مجلسه على منابر الدر و الیاقوت و الزمرد و الذهب و الفضة باعمالهم فلم تقر اعینهم بشى‏ء قط کما تقر أعینهم بذلک و لم یسمعوا شیئا اعظم و لا احسن منه.


ثم ینصرفون الى رحالهم ناعمین قریرة اعینهم الى مثلها من الغد.